هنوزم اینجا برام نفس گیره!

ساخت وبلاگ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 227 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

نتیجه تصویری برای من سخت نمی گیرم سخت است جهان، #بی_تُ...


+سما صفایی

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 227 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

با این موضوع که اکثر ما خانم ها، سر کار رفتن را حق مسلم خودمان می دانیم و هزار و یک دلیل منطقی و غیرمنطقی هم برایش داریم کاری ندارم! هر چند این موضوع هم جای بحث و بررسی بسیار دارد. اما قصد من از نوشتن این پست چیز دیگری است. حتما شما هم دیده اید مردهای خوش اشتهایی را که از همان ب بسم ا... به دنبال دختری می گردند که شاغل باشد و اصلا شغل و درآمد دختر جزء معیارهای اصلی ازدواجشان است! از آن طرف، مردهایی هم هستند که همین که دختری بگوید می خواهد سر کار برود می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند. هر کدام از این دو دسته هم دلایل خودشان را دارند و حالا من دوست دارم این دلایل را بدون شعار دادن و طبق چیزی که واقعا ته دلشان می گذرد، بدانم! البته تعداد خوانندگان آقا در این وبلاگ انگشت شمار است، اما شاید اگر خوانندگان خاموش و خوانندگان رهگذری هم به آنها اضافه شوند بد نباشد! دوست دارم بدانم صرفه نظر از این که همسرتان شاغل هست یا نیست، میل قلبی تان در این مورد چیست؟ دوست دارید شاغل باشد یا نباشد؟ اگر مجرد هستید قلبا دوست دارید با دختر شاغل ازدواج کنید یا غیرشاغل؟ چرا؟ برای من پاسخهایتان به این «چرا» مهم و جالب است، نه این که غالب مردها همسر شاغل دوست دارند یا غیرشاغل! =) خانمها هم شاید بتوانند به این سوال از دید همسر، پدر، برادر و خواستگارها و بقیه مردهای دور و برشان جواب بدهند. البته منظور م هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 271 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 297 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 229 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

همان طور که قبلا هم گفته ام پستهای «نیمه؟ خصوصی نوشت: لحظه نگارهای یک تقریبا دکتر از پشت سنگر دفاع!» حس و حال و غرغرانه ها و اتفاقات این روزهای من در رابطه با دفاع است. معلوم نیست کی دفاع کنم! یک هفته دیگر؟ یک ماه دیگر؟ یک فصل دیگر؟ یک سال دیگر؟ یک قرن دیگر؟! نمی خواهم بیش تر از این به جان این و آن غر بزنم و اگر هم غر نزنم قطعا می ترکم!  این یادداشتها فقط برای خودم ارزشمند است و احتمالا برای شما حوصله سربر خواهد بود! اما اگر آن چند نفری که لحظه نگارهای شماره 1 را خواندند و کامنت گذاشتند دلشان خواست بقیه را هم بخوانند، خودم بعد از دفاع برایشان رمز می فرستم.  چون این پستها کمی زیادی خصوصی است، ممکن است به خیلی ها رمز ندهم!  + برای پستهای عمومی اصراری ندارم که حتما کامنت بگذارید، هر چند کامنتهایتان خوشحالم می کند. ولی راستش، وقتی بهتان رمز می دهم و می خوانید و نظر نمی گذارید، دلگیر می شوم! قابل توجه دو نفر که جدیدا رمز سه پست رمزدار را برایشان فرستاده ام و هنوز رخ ننمایانده اند! =) + ضمن تشکر از نظرات دوستان، این پست هنوز برقرار است! + خورشید جان!!! تو دیگر چرا؟؟؟؟!!!! + عادت بدی است این که بعد از انتشار یک پست هی برگردی و چیزی اضافه کنی و مثلا یک بیانی دنبال کننده هی ببیند چراغش روشن شده و باز همان پست قبلی است! =/ هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 225 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:42

(1) مهدی و سارا، در حالی که روی سرشان دو تا علامت سوال هست، آمده اند از من (که در بستر بیماری ام!) می پرسند: «خاله! شما مگر دکتر نیستی؟! پس چرا خودت را خوب نمی کنی؟!» می خندم و می گویم: «من دکتر بچه ها هستم. دکتر کارهای بچه ها! به مامانها کمک می کنم که کارهای بچه هایشان خوب شود!» هر دو سر تکان می دهند و دوباره می پرسند: «چه طوری؟» لبخند شیطانی تحویلشان می دهم و با لحن طنز بچگانه می گویم: «اوممم... خب مثلاً به مامانها یاد می دهم وقتی بچه شان شیطنت کرد با جارو او را بزنند یا لنگه کفش یا کمربند؛ فقط مامان بزند یا فقط بابا یا هر دو؛ بعدش یک هفته در اتاق زندانی اش کنند یا دو هفته یا یک ماه؛ با غذا یا بدون غذا و چیزهای این طوری.» هر دو می خندند و می گویند: «خاله می دانیم شوخی می کنی.» و می روند پی بازیشان و دیگر نمی شنوند که دارم می گویم: «آخر منِ دکتر، با شما دو تا فینقیلیِ نیم وجبی شوخی دارم؟!» حالا به نظر شما با جارو بزنمشان یا لنگه کفش یا کمربند؟! =) (2) دلم می خواهد یک نفر با یک چمدان پر از سوغاتی از راه برسد و همه مان دورش را بگیریم و با ذوق و شوق سوغاتی ها را نشانمان بدهد و بیشترش هم مال من باشد! =) (3) آدمها در هر سن و موقعیت و جنسیتی که باشند، گاهی نیاز دارند خودشان را لوس کنند و یک نفر نازشان را بکشد! کاش هیچ کس بدون این «یک نفر» نباشد! (4) داشتم به ویسی گوش می کردم که از هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 229 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

دخترک یک عالمه رنگ پاشید روی آفتاب.  یک عالمه آه کشید روی بوم نقاشی.  با شط موهایش رنگها را روی همه دنیا پخش کرد.  همه دنیا مثل رنگین کمانهایی شد که وقتی خیلی کوچک بود،  پدر برایش می خرید.  رنگ... رنگ... رنگ...  صدای قهقهه دخترک، آبی...  صدای چرخیدن کلید توی در، نارنجی...  پرده های رقصان پشت پنجره های باز، بنفش...  هیاهوی کفشهای دخترانه در آغوش سبز چمنها، زرد...  چرخ چرخ عباسی های تمام نشدنی، صورتی جیغ... و بعد...  ضربه های ساعت ...  یک، قرمز...  دو، قهوه ای...  سه، خاکستری...  چهار، سیاه...  پنج، سیاه...  شش، سیاه...  هفت، سیاه...  هشت... دخترک دامن موجدارش را در مشتهای خسته اش جمع کرد  و به آب زد...  به بی رنگی محض...  به شفافیت مطلق...  صبح فردا...  روزنامه ها از رقص رنگها،  در آغوش بی جان آبها نوشتند.... هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 277 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

(1) راستش تا همین یکی دو روز پیش فکر می کردم برای زندگی در این جامعه و موفق بودن باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشی. ولی الان نظرم این است که از اعتماد به نفس گذشته! در واقع باید خیلی پررو باشی... خیلی... خیلی زیاد... اصلا یک وضعی!!! (2) ترجیح می دهید بگویید همه چیز ok بود اما نشد یا بگویید همه چیز ok بود اما خراب شد؟ بگذارید قبل از این که خراب شود، نشود! (3) از شما چه پنهان، من هم مثل همه آدمها (از جمله خودتان!)، یک شیطان درون دارم که گاهی باید هی لعنتش کنم تا دست از سرم بردارد! مثلا همین چند وقت پیش که کامنت خصوصی را در وبلاگم غیرفعال کرده بودم و دو نفر برایم کامنت می گذاشتند و اولش می نوشتند خصوصی، همین شیطان درون، هی می گفت بیا و تنظیمات نظرات را عوض کن تا بدون نیاز به تایید نمایش داده شوند و خودت هم تا مدت مدیدی ناپدید شو! خب راستش این بار شیطان درونم را لعنت نکردم! در عوض کلی با هم خندیدیم! فکر کنید چه حالی می شود فردی که اولِ کامنتش می نویسد خصوصی و قطعا یک مطلب خصوصی هم نوشته است ولی وقتی ارسالش می کند می بیند که کامنتش تایید شد و شروع کرد به دهن کجی! خودمانیم، این شیطان درون هم چه خیالاتی دارد برای خودش! =) (4) آرزو بر جوانان عیب نیست... به پای آرزوهایمان پیر نشویم صلوات! (5) اِرحَم، تُرحِم... تو دیده ای من برای کسی بی رحم باشم؟ برای دشمنم حتی؟! دیده ای؟ ندیده ا هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 256 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

(1) یک زمانی هم بود که بهار از هر مردی که می شناخت یک ویژگی خوب پررنگش را انتخاب می کرد و همه را کنار هم می گذاشت تا مرد ایده آل خودش را بسازد و می گفت کاش مردی بود با مجموع این ویژگیها! حالا از آن زمان خیلی گذشته است و من به این فکر می کنم که آیا می شود از این همه مردی که می شناسیم یک مرد همه چیز تمام در آورد؟! البته این سوال را در مورد زنها هم می شود پرسید! به نظرم این روزها، یک جوری شده ایم که هر چه قدر هم از هر مردی/ زنی که می شناسیم یک ویژگی خوب در بیاوریم باز برای ساختن یک مرد / زن ایده آل چیزهای زیادی کم داریم. به نظرم یک جوری شده ایم! + به قول حضرت حافظ: «آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی» (2) چهارشنبه سین دفاع کرد که ورودی همان سالی بود که من قبول شده بودم. پنج شنبه میم دفاع کرد که یک سال بعد از من، در دانشگاه دیگری قبول شده بود. یکشنبه آقای نون دفاع می کند که ورودی سال بعد از من بود. من؟ هیچ! فقط غرغرانه هایم تمامی ندارد! + فرق «حسادت» و »غبطه» همان فرق «کوفتش بشود» و «خوش به حالش» است! خوش به حال سین و میم و نون! (3) دو روز قبل از دفاع سین، به او گفتم اگر ده سال زودتر به دنیا آمده بودیم، حالا به جای این همه حرص خوردن، خانمانه عضو هیات علمی دانشگاه شده بودیم. مثل استاد فلانی و استاد فلانی که فقط ده سال از ما بزرگترند و به این راحتی هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 237 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

نتیجه تصویری برای سکوتم از رضایت نیست


+ من هم احساس همین کفشدوزک را دارم!

آخرین پی نوشت به این پست اضافه شد، با همان رمز!

+ دختر خوب! دوباره؟؟؟؟!!!

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 285 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

تصویر مرتبط


به امید روزهای خوب که شاید پشت در باشند...


هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 299 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

(1) شده تا به حال به کسی که بدون رویه قرص مصرف می کند تذکر بدهید که این کار ممکن است به او آسیب بزند و او جواب بدهد که: «تو ذهنت مریض است (یا «تو مریض قرصی هستی» مثلا) و وقتی قرص می بینی فقط به ضررهایش فکر می کنی. ولی من مثل تو نیستم و نگاهم به قرصها مثل خوراکی های دیگر است.»؟! نشده است؟! یاد هیچ گفتگوی دیگری هم نیفتادید که این روزها در جامعه مان خیلی می شنویم؟!  (2) گفته بودم یکی از رویاهای کودکی ام که سالها است محقق شده تدریس است؟ گفته بودم چه قدر عاشق تدریسم و با هر درد و مشکلی که وارد کلاس شوم، همین که تدریس را شروع می کنم از یادم می رود و وقتی پایم را از کلاس بیرون می گذارم دوباره می آید؟ گفته بودم عاشق کلاسهای شلوغم هستم، مخصوصا آنهایی که در ساعت آف بین کلاسها هم دست از سرم برنمی دارند؟ گفته بودم گاهی از صبح تا بعدازظهر سر پا هستم و هی توضیح میدم و نکات مهم را روی تابلو می نویسم و دانشجوهایم را به چالش می کشم و اصلا هم خسته نمی شوم؟ خب، حالا می خواهم بگویم در مدرس بودن، فقط یک مرحله اش را دوست ندارم که هر ترم یک بار پیش می آید و الان هم همان مرحله است! وقتی نمرات را اعلام می کنم و مدام از دانشجوهایم پیامهایی دریافت می کنم که پر است از التماس نمره به سبکهای مختلف. یکی قربان صدقه می رود، یکی کل خاندانش را به خاک و خون می کشد، یکی قول جبران می دهد، یکی بزرگواری ام را به رخم می هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 242 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 239 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

(1) دلم می خواهد از آنهایی که هی مطالبی می نویسند یا حرفهایی می زنند که با عبارت «ایران تنها کشوری است که...» یا «فقط یک ایرانی می تواند...» شروع می شود و قطعا ادامه امیدوارکننده ای هم ندارد، بپرسم تا به حال به چند کشور سفر کرده اند و در هر کشور چه قدر مانده اند و چند استان و شهرش را دیده اند و چه قدر با مردمش حشر و نشر کرده اند و اصلا زبانشان در حدی قوی هست که بتوانند ارتباط دوجانبه موثری با مردمی که به زبان دیگری حرف می زنند، برقرار کنند؟! به نظرم بد نیست اگر هر کسی، حتی اگر بی سواد باشد، دو واحد «روش تحقیق» اساسی پاس کند تا بفهمد حتی با علمی ترین پژوهشها هم نمی شود این قدر قطعی قضاوت کرد! (2) نمی دانم وقتی می گویند بی خیال غصه ها شو و به زندگی لبخند بزن منظورشان چیست! باورم نمی شود از من می خواهند بی خیال غصه هایی شوم که تو تجسم روشن آنهایی! هیچ لبخندی، به زندگیِ بدون تو نمی ارزد. باش... خوب باش... خوب شو.... جان من خوب شو... =( + خودت نبوده‌ای اما، دمی نبوده نباشد/ غمت به جای تو در دل... عجب عذاب قشنگی! (محسن محمدی). لطفا در این مورد سوال نپرسید! =) (3) هیچ وقت شده در حالی که دارید کسی را به خاطر انجام کار یا داشتن باوری مسخره می کنید و احمق می نامید، یک لحظه احتمال بدهید که شاید کسی که اشتباه و حماقت می کند خودتان باشید؟! (4) لیپمن یک فیلسوف امریکایی است که برنامه ی جالب هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 266 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 218 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49

I had no time to hate, because The grave would hinder me, And life was not so ample I Could finish enmity.    Nor had I time to love; but since Some industry must be, The little toil of love, I thought, Was large enough for me. فرصتی برای نفرت نیست،  که مرگ دست و پایم را بسته هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 224 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1396 ساعت: 7:11

همیشه در شب آرزوها، حس می کنم آن آدم رویایی قصه ها هستم که یک پری دریایی یا چه می دانم، غول چراغ جادو یا هر کس دیگری، جلوی چشمش ظاهر شده و از او خواسته آرزوهایش را بگوید. از او هم رویایی تر. من می توانم بیش از سه آرزو، حتی بی نهایت آرزو داشته باشم و اجابت کننده من می تواند همه آنها را برآورده کند هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 217 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1396 ساعت: 7:11

بسم الله الرحمن الرحیم =) برخلاف بیشتر کسانی که می شناسم، من عاشق عید نوروزم! از کوچه و خیابانهای شلوغ پلوغ، از بوی تازگی و نشاط، از خریدهای دقیقه نودی، از عطر شب بوهایی که تمام ساختمان خانه را پر کرده است، از تماشای سبزها و ماهی گلی های جلوی مغازه ها، از درختهای پرشکوفه و خلاصه از همه چیزهایی که ش هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 214 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1396 ساعت: 8:23